كاش مي شد در شب احساس رفت تا كنار بوته هاي ياس رفت از ميان كوچه باغي سبز سبز تا اقاقي هاي خوش انفاس رفت موج موج ساقه هاي سبز ياس بر لب هر تيغه اي از داس رفت باز امشب طالع و تقدير و بخت از نگاه چرخش يك طاس رفت شيشه عمرم همي دانم كه باز بر خش يك تيغه الماس رفت بار ديگر قامت سبز خيال ناگهان در لنز يك عكاس رفت مهره ي نقشم چنان با اقتدار در پي نيرنگ برگي اس رفت اعتدالم را ببين با ما چه كرد يك شبي در زوزه ي خُرناس رفت