ذبح کن بگذار من ، عمری به قربانت شوم ساكن و خلوت نشين چشم و مهمانت شوم سال و ماه و لحظه های با تو بودن رامدام عید باشد ، در کنارت چشمه سارانت شوم گر چه هر روز عِید قربان تو باشد ، مایلم بره ي احساس پاك و عشق پنهانت شوم دشنه ات را سخت فرو كن درگلوگاهم ولي ازلب سرخت گذُارچون تشنه سیرابت شوم بي هوا من را به قربانگاه اغوشت بِبَر یک نفس بگذار، اسماعیل دامانت شوم با خيالت پيرهنم هرشب معطر مي شود كودك احساس من بُگذار مسيح هايت شوم